"راهی نیست! گِرداگردم مغاک
و سکوت مرگ!"
تو چنین می خواستی و راه،
اراده ات را زدود!
اکنون تو را ای آواره؛ چاره ای!
سرد و صاف بنگر!
تو گم شده ای،
خطر را باور کن!
....... از" اکنون میان دو هیچ"
.......... اثر " فریدریش نیچه"